جدول جو
جدول جو

معنی ریش بز - جستجوی لغت در جدول جو

ریش بز
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، لحیة التیس، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
تصویری از ریش بز
تصویر ریش بز
فرهنگ فارسی عمید
ریش بز
(شِ / شْ بُ)
لحیهالتیس. موی چانۀ بز، گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). لحیهالتیس و آن گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام ارمک، علد. و غیره، که در کوهستانهای خشک و کویرهای ایران هست. (یادداشت مؤلف). گیاهی از تیره چتریان که جزو گونه های قرصعنه است. لحیهالمعزی. کچی صقالی. (فرهنگ فارسی معین) ، درختچه ای ازتیره گنتاسه از ردۀ بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخروطیان که شکل ظاهری اش شبیه به گیاه دم اسب است. گیاهی است همیشه سبز پرشاخه و پرانشعاب. دنیز اوزومی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ریش بز
درختچه ای از تیره گنتاسه از رده بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخوطیان که شکل ظاهریش شبیه به گیاه دم اسب است گیاهی است همیشه سبز که پر شاخه و پر انشعاب است دنیزاوزومی، گیاهی از تیره چترایان که جزو گونه های قرصعنه است لحیه المعزی کچی صقالی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ زِ)
شنگ. الاله شنگ. اذناب الخیل. لحیهالتیس. ریش بز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بُ)
پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گردۀ او باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
موی زیرلب. عنفقه. (دهار). چند موی زیر لب که یکجا انبوه باشند و آن را به عربی عنفقه خوانند. (آنندراج) (از منتهی الارب). موی پاره ای میان لب زیرین و زنخ. (یادداشت مؤلف) ، ریش کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پزشک و طبیب، (ناظم الاطباء)، جراح، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 18)، حجام و جراح، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ /تِ)
دشنامی است. (یادداشت مؤلف) :
ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیز
در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر.
سوزنی.
، آنان که ریش مردم را می کشند:
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کشان هم خوش است.
؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نامراد و محروم. (ناظم الاطباء) :
از هر کنار مشرق عرض تجلی اش
مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد.
زلالی خوانساری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه پیش برد. آنکه قبل از دیگران ببرد، آنکه پیشتر بعده معینه برد و بر حریف غلبه کند در قمار. آنکه عده دست های برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. سه دست پیش بر (در نرد و غیره) ، یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر ببرد. آنکه پیش از دیگران برد (در نرد و غیره) ، (اصطلاح اسبدوانی) اسبی که جایزۀ نخستین رامیبرد و برندۀ نخستین است. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج. دامنه، معتدل، دارای 321 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و زعفران و تریاک وشغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آنکه ریش تنک و نوک تیز دارد مثل ریش بز
لغت نامه دهخدا
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش از
تصویر پیش از
قبل از
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از توابع دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه گاه، نقطه اتکا، کمک، یاور، پیش بند
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشاخه ی چوبی درخیش جهت تنظیم شخم، وسیله ای در گاوآهن برای
فرهنگ گویش مازندرانی
بزی با صورت سفید و یا رنگهای دیگر و رنگ بدن متفاوت
فرهنگ گویش مازندرانی